میخواهم سفر کنم…
چمدانم را بسته ام…
اگر خدا بخواهد امروز میروم…
نشسته ام منتظر قطار…
اما نه در ایستگاه…
روی ریل قطار
ممنونم که به کلبه تنهایی من سرزدین راحت از پستام نرین
با جون ودل نوشتم نخونده نرین به صفهات دیگر هم سر بزنین
ممنون میشم نظر بزارین اگه با تبادل لینگ هم موافق بودیم خبرم کنین ممنون از همتون دوستای عزیزم
تو می توانستی تاج سرم باشی
چه فایده،
این منصفانه نیست...
این منصفانه نیست من پیر شده باشم
وتودر خیالم مثل روزی که ترکم کردی
زیبا وجوان ...
همین شده که هیچ کس
باور نمیکند
معشوق من شده باشی
سلام خو ب هستیم بلاخره بهد از چند ماه دوری اومدم اومدم به شهرم به به خونمونبه دییارم به تبریزم
به وبلاگم به کلبه تنهایی ام اومدم به پیش شما دوستای عزیز امید وارمکه حالتوم خوب باشه تا 8تم عید اینجام مطالب جدیدی میزارم خاهشن فراموشمون نگنید
من امروز دارم میرم میرم به او.ن دنیای دیگه که چهار طرفش فنسه
به دنیایی که احساس منی نداره دنیایی که تموم خاطره هارو توی یک لحظه
به یادت میاره
دارم میرم به دنیایی که ساعت دو شب رو برجک با یک اسلحه که بغل کردی نمیدونی که شاید الان عشقت
رو بغل دیگری خابه رو سرما به یادش بیفتی نتونی با صدای بلند گریه کنی توی مرز دین کفر
بغض میکنی خفه میشی عجب دنیایی است هه
به امید دیداری دوباره دوستای عزیز ...
با سلام
خوبید من بعد از دو ماه اومدم سر کلبه تنهایی خودم حالتون چطوره
خیلی دلتنگ دوستان واین وب بودم احساساتم مینو.شتم رو وب نه رو کاعذ
تا شنبه اینجام خوشحالم بازم اومدم
پاییز آمد اما باران نیامد ؛
شاید آسمان به معشوقش رسیده است
و دیگر دلش نمیخواهد گریه کند . . .
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
– ایستاده بر پنجهی پاهایش –
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام
میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو!